جلد گرفته ام عشقم را ...
اشــڪِــ پـــنـــهـــاטּ

 

 

جـِلد گِرفتــہ ام عِـشـقَـمـ را بـا خـیـال و خـاطِـره…


مَبادا کـ
ـہ تا بُخورد حَتـے گوشـہ ے اِحساسَم زیر دَستِ این هَمـہ تَنهایـے

 

نوشتـﮧ شده در جمعه 29 دی 1391ساعت 12:34 توسط امیـرحسیـن| |

تـــآبــــ تــآبـــــ عبــآسے ...


خــُـכآ کـُـجــا بوכے ؟


مگہ قــرـآر نبـوכ مــَـטּُ ننـכآزے ؟

 

نوشتـﮧ شده در جمعه 29 دی 1391ساعت 12:29 توسط امیـرحسیـن| |

نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو مینویسم:

در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار

خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو

کلبه ی غریبی ام را پیدا کن بید مجنون خزان زده

و کنار مرداب آرزوی های رنگی ام در کلبه را باز کن

و به سراغ بغض خیس پنجره برو ، حریر غمش را کنار بزن

مرا می یابی

 

نوشتـﮧ شده در پنج شنبه 28 دی 1391ساعت 18:57 توسط امیـرحسیـن| |

 

خـــدایـا دیدے ؟؟؟

ڪُلـے بـاراטּ فرسـتـادے


تـا ایـن لـڪہ ها را از دلـم بشــویـــے

مـטּ ڪہ گفتـہ بودم لڪـہ نیسـت

زخــم اسـت

 

 

زخــــــــ ــــــــــم

 

نوشتـﮧ شده در چهار شنبه 27 دی 1391ساعت 15:19 توسط امیـرحسیـن| |

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن،
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم،
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی
نوشتـﮧ شده در سه شنبه 26 دی 1391ساعت 23:35 توسط امیـرحسیـن| |

روزگار لعنتی ...

هرسازی که زدی رقصیدم ، بی انصاف یک بار هم

تو به ساز من برقص

ببین دلم چه شوری میزند

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 26 دی 1391ساعت 19:13 توسط امیـرحسیـن| |

 

من غرورم را مدیون بارانم

باران را سپاس که اشکـهایم را پـنهان کرد

باران را سپاس که آبرویم را خرید تا نفهمند آدم ها

که من از تنهایی نیست که قدم می زنم

من زیر باران رفتم تا که آسوده خاطر ببارم

بی آنکه بترسم از نگاه کسی....

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 26 دی 1391ساعت 19:6 توسط امیـرحسیـن| |

نگو :

"بار گران بودیمو رفتیم".

نگو :

"نامهربون بودیمو رفتیم".

دلیل محکمی نیست

بگو :

با دیگران بودیم و رفتیم

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 26 دی 1391ساعت 18:54 توسط امیـرحسیـن| |

 

پـروردگارا

 بال هایـم گمـشـده انـد

تو دریـایـی و مـن تــکـه چـوبــی

 بدون تو نیستم و حرکـت برایم بی مـعنی است

 پـس مـرا بـبـر به هـر سمـتـی که رضـایـت هـسـت

نوشتـﮧ شده در دو شنبه 25 دی 1391ساعت 17:41 توسط امیـرحسیـن| |

 

دیشب داشتم تو گورستان عشق قدم میزدم

 

 

 

خیلی تعجب کردم تا چشم کار میکرد قبر بود

 

 

پیش خودم گفتم یعنی این قدر قلب شکسته وجود داره ؟؟

 

 

همین طوری که می رفتم متوجه یک دل شدم

 

 

انگار تازه خاک شده بود جلو رفتم

 

 

و دیدم روی سنگ قبر چند تا برگ افتاده

 

 

کنار قبر نشستم و براش دعا کردم

 

 

وقتی برگ ها  رو کنار زدم

 

 

اون دل همون کسی بود که باعث شده بود

 

 

دل من خیلی وقت پیش ها بشکنه و بمیره

 

 


 

نوشتـﮧ شده در یک شنبه 24 دی 1391ساعت 18:15 توسط امیـرحسیـن| |

 

تشکر میکنم از دوستان عزیزی که لطف میکنند و از موضوعات وبلاگ هم
بازدید میکنند . لازم دونستم یه توضیحاتی در مورد این بخش به استحضارتون برسونم .
1-از همه ی شما دوستان عزیز با کمال افتخار دعوت میکنم عضوبشید و مطالبتونو ارسال کنید تا با اسم خودتون توی این قسمت قرار بدم .
2-این بخش مخصوص مطالب ارسال شده توسط اعضای وبلاگه و عوضهای
عزیزی که لطف میکنند مطالب قشنگشونو برام میذارند ، توی این
قسمت با اسم خودشون انتقال میدم .
3- اگه تمایل داشتید به پستهای این عزیزان نظر بدید لطفا توی
همون پست مربوط بنویسید .
 4-در آخر هر مطلب ، اسم نویسنده ی مطلب رو میذارم و شما میتونید
با کلیک روی اسمش از وبلاگ یا وبسایتش بازدید کنید (البته در
صورتی که آدرس وبلاگ یا وبسایت رو گذاشته باشه )
5-از عزیزانی که زحمت میکشن و پستهای قشنگشونو میذارن خواهش
میکنم پستهاشونو مرتبط با موضوع وبلاگ بذارن .
 
مشتاقانه منتظر پستهای قشنگتون هستم
 
 


 

نوشتـﮧ شده در یک شنبه 24 دی 1391ساعت 15:47 توسط امیـرحسیـن| |

 یه مــــرد واقعی


مردان هم قلب دارند

 

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

 

 

 

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

 

 

 

 

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب

 

میکنند!

 

 

 

 

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر

 

 

 

میکنم

 

 

 

تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

 

 

 

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ..!

 

 

 

نه بخاطر زورِ بازوها

 

« مطلب ارسالی از نارنج »

 

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 23 دی 1391ساعت 14:47 توسط | |

 

 


ماه در روی کسی غیر تو دیدن ممنوع

 


 

ناز چشم کسی جز تو خریدن ممنوع

 


 

تابلویی بر سر دروازه ی قلبم زده ام

 


که ورود احدی جز تو اکیدا ممنوع

 

 

نوشتـﮧ شده در شنبه 23 دی 1391ساعت 11:19 توسط امیـرحسیـن| |

زندگی به من آموخت هر چیز قیمتی دارد

پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود !

نوشتـﮧ شده در جمعه 22 دی 1391ساعت 12:57 توسط امیـرحسیـن| |

خـيــابــآטּ نيـست كهـ از هـَماטּ جايـــے كـــه آمــدے بـــِروے !

بــِفـَـهم اين لامَصَــب ،

گــویَـنـــْـــد  اسـمَش احســاسـ اسْــتْ ...

نوشتـﮧ شده در پنج شنبه 21 دی 1391ساعت 23:48 توسط امیـرحسیـن| |

وقتی آن اس ام اس "دوستت دارم" به دستم رسید ،

در جایی دور از این اتاق ... این شهر ... این آسمان ... بودم

درست موقع نوشتن "من بیشتر" پیامی دیگر آمد :

« اشتباهی شد »

 

نوشتـﮧ شده در پنج شنبه 21 دی 1391ساعت 22:36 توسط امیـرحسیـن| |


دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد
یک بار قسمت کردم چندین برابر شد !

نوشتـﮧ شده در پنج شنبه 21 دی 1391ساعت 15:39 توسط امیـرحسیـن| |

اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده !
اگه بی محابا دلها ازدستها بهم گره خورد بدون کار خدا بوده !
اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خرد نشی بدون تنها محرمت خدا بوده !
حالا هم اگه دلت شـکـسـتـه و بـغـض “ تـنـهـایـی” خفه ات کرده شک نکن تنها مرحمت خـداسـت!
که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت گیر آورده

نوشتـﮧ شده در پنج شنبه 21 دی 1391ساعت 15:30 توسط امیـرحسیـن| |

ای چرخ فلک خرابی از کینه توست
بیدادگری شیوه دیرینه توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه توست

نوشتـﮧ شده در پنج شنبه 21 دی 1391ساعت 14:45 توسط امیـرحسیـن| |

اشكی كه بـی صـداسـت

 

پـشتـی كه بـی پـنـاست

 

دستی كه بستـه است

 

پایی كه خستـه است

 

دل را كه عاشـق است

 

حرفی كه صادق است

 

شعری كه بی بهاست

شرمی كه آشنـاست 
 

دارایــی مــن اسـت

 
 

ارزانـــی شـمـاسـت 
 

نوشتـﮧ شده در پنج شنبه 21 دی 1391ساعت 14:20 توسط امیـرحسیـن| |


طراحے: امیرحسین