راه باز کنید
اشــڪِــ پـــنـــهـــاטּ

بـــــرای کـــسی کــه رفــــتـنـی اســـت ، راه بــــاز کــــنـید
ایــــستادن و مــنـتظر مـانـدن ابـــلـهانه تـرین کـار دل اســت

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 12:21 توسط امیـرحسیـن| |

به که گويم که دلم غرق تمناي تو شد          آرزويم همه شب ديدن سيماي تو شد

به که گويم که همه زندگي ام حسرت ديدار تو شد          همدمم چشم تر و خاطر زيباي تو شد

به که گويم که دگر دلبر نيست               دگر آن شور و شعف در من نيست..

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 12:11 توسط امیـرحسیـن| |

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند

معنی کور شدن را گره ها میفهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند...

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 11:56 توسط امیـرحسیـن| |

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 11:44 توسط امیـرحسیـن| |

هر وقت گریه میکنم

 

 

سبک میشوم

 

 

عجب وزنی دارد

 

 

چند قطره اشک

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 11:33 توسط امیـرحسیـن| |

دل ،

گـرفتگی اش بـه کــنار ..

تنگی اش هــم کـه خـوب ،

عــادت شــد !

مُــردگـی اش هـم بـی خـــیال !

امّــا لامصّـب ، نگـــران است !!

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 11:11 توسط امیـرحسیـن| |

کجایی سعدی؟

 

گذشــــــــت آن زمانها... حالا دیگر،

 

بنی آدم ابــــزار یکدیگرند....!

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:55 توسط امیـرحسیـن| |

خدایا حواست هست !

 صدای هق هق گریه هایم..
 

از گلویی می آید كه تو از رگش

 

 به من  نزدیك تری!!

 

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:50 توسط امیـرحسیـن| |

آنقدر به مردم این زمانه

 

 

بی اعتمادم که میترسم

 

هرگاه از شادی به هوا بپرم

 

زمین را از زیر پایم بکشند...

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:48 توسط امیـرحسیـن| |

فصل شکست،بهترین زمان برای پاشیدن دانه های موفقیت است.

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:47 توسط امیـرحسیـن| |

حالــــم خوب است

 امــــا...


دلــــم تنــــگ آن روزهایی شده که

 

می توانستم از تــــه دل بخــــندم

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:46 توسط امیـرحسیـن| |

نوشته هایم را که میخوانی

 

دلخوش نباش از اینکه مخاطبم تویی!!!

 

زیاد شدن نوشته هایم،یعنی:

 

بی حدی نامردی های تو...

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:45 توسط امیـرحسیـن| |

 
باور کن ،
خیلی حرف است وفادار دستـهایی بـاشی ،
که یکبار هم لمســشان نکرده ای ....!!

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:38 توسط امیـرحسیـن| |

این روزها دلم غریبی میکند

دلم دلی را میخواهدکه برایش دل باشد ٬عشق باشد٬ مهر باشد

دلم تنها یک دل میخواهد ...

همین !!


نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:36 توسط امیـرحسیـن| |

میکوشم غمهایم را غرق کنم

اما نامردها یاد گرفته اند زیرآبی میروند...

نوشتـﮧ شده در شنبه 24 تير 1391ساعت 10:32 توسط امیـرحسیـن| |

 

 

دلگیر نشو از آدما

نیش زدن طبیعتشونه

سالهاست به هوای بارونی میگن: خراب

 

نوشتـﮧ شده در چهار شنبه 21 تير 1391ساعت 12:25 توسط امیـرحسیـن| |

درشیارهای قلبم به دنبال کدامین عشق میگردی؟ عشق من درون آیینه ایست که هر روز صبح به آن مینگری!!!

نوشتـﮧ شده در چهار شنبه 21 تير 1391ساعت 12:19 توسط امیـرحسیـن| |

میری خودکار بیک می‌خری 300 تومن،

   

ولی‌ لاک غلط‌گیر 1200تومن.

 

تو این زندگی‌ حتی رو کاغذ هم اشتباه کنی‌ برات گرون تموم می‌شه.

پس دقت کن

نوشتـﮧ شده در چهار شنبه 21 تير 1391ساعت 12:9 توسط امیـرحسیـن| |

وقتی از غربت ایام دلم می گیرد        مرغ امید من از شدت غم می میرد

دل به رویای خوش خاطره ها می بندم     باز هم خاطره تو دست مرا می گیرد.

نوشتـﮧ شده در چهار شنبه 21 تير 1391ساعت 11:57 توسط امیـرحسیـن| |

چقدر خوشحال بود شيطان...!!!
وقتی سيب را چيدم!گمان ميکرد فريب داده است مرا
نمیدانست تو پرسيده بودی ..؟!
مرا بيشتر دوس داری يا ماندن در بهشت را؟؟؟

نوشتـﮧ شده در دو شنبه 19 تير 1391ساعت 10:43 توسط امیـرحسیـن| |


طراحے: امیرحسین