اشــڪِــ پـــنـــهـــاטּ
اشــڪِــ پـــنـــهـــاטּ

فقـط چـند قـدم مانـده بـود
برسـم بـه "تــو"
اگر ایـن خواب لعنتـی ، دیشـب ادامـه داشـت !

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 13:15 توسط امیـرحسیـن| |

خدایا کسی را که قسمت کسی دیگریست ، سر راهمان قرار نده...

تا شبهای دلتنگیش برای ما نباشد و روزهای خوشش برای دیگری...

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 13:14 توسط امیـرحسیـن| |

حالم را پرسیدند!

گفتم رو به راهم...

اما هیچکس نفهمید رو به کدام راهم...!

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 13:12 توسط امیـرحسیـن| |

به درخت گفتم: چرا با این همه عظمت از یک تکه آهنی به نام تبر میرنجی...؟  

گفت: رنجش من از تبر نیست ، از دسته ی آن است که از جنس خوده ماست...

 


ادامــِﮧ مطلبـــ:
نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 13:8 توسط امیـرحسیـن| |

 گاهی یک دوست کاری میکنه که دلت بدجوری واسه دشمنت تنگ میشه ...!

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 12:57 توسط امیـرحسیـن| |

 

چه تـــلـــخ است
با بــــغـــض بنویسی
با خــنـــــده بخوانند
 

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 12:54 توسط امیـرحسیـن| |

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 12:49 توسط امیـرحسیـن| |


سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد  

    عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد

گرچه خاکسترم وهمسفر باد٬ولی

  جستوجوی تو به بی خانه شدن می ارزد.

 

 


ادامــِﮧ مطلبـــ:
نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 12:45 توسط امیـرحسیـن| |


  چه سخت است تشیع عشق  

 بر روی شانه های فراموشی

 و دل سپردن به قبرستان جدایی

  وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست

  تا رهگذری بر بی کسی ات

   فاتحه ای بخواند...

 

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 13 تير 1391ساعت 12:37 توسط امیـرحسیـن| |

دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم بگه : "نرو!"
کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم بگه : "صبر کن منم باهات بیام، تنها نرو"

نوشتـﮧ شده در دو شنبه 12 تير 1391ساعت 13:22 توسط امیـرحسیـن| |

کاش میدانستی جهانم بی تو الف ندارد....

نوشتـﮧ شده در دو شنبه 12 تير 1391ساعت 13:1 توسط امیـرحسیـن| |

همیشه به کسی محبت کن که لایق محبت باشه

نه تشنه محبت...

چون تشنه محبت روزی سیراب میشود

امالایق محبت همیشه قدرتو میدونه

نوشتـﮧ شده در دو شنبه 12 تير 1391ساعت 12:32 توسط امیـرحسیـن| |

دوست داشتن کسی که لایق محبت دوست داشتن نیست

 

اسراف محبت است......

 

 

 

 

 >>>>عشق یکطرفه اسراف محبت است<<<<

نوشتـﮧ شده در دو شنبه 12 تير 1391ساعت 12:23 توسط امیـرحسیـن| |

در سکوت دادگاه سرنوشت            عشق بر ما حکم سنگيني نوشت

گفته شد دل ها از هم جدا           واي بر اين حکم و اين قانون زشت

نوشتـﮧ شده در دو شنبه 12 تير 1391ساعت 12:18 توسط امیـرحسیـن| |

 

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري رد مي شي بر ميگرده و نگات ميكنه بدون براش مهمي

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري مي افتي بر ميگرده و با عجله مي ياد سمت تو بدون براش عزيزي

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري مي خندي بر ميگرده و نگات مي كنه بدون واسش قشنگي

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري گريه مي كني بر ميگرده مي ياد باهات اشك ميريزه بدون دوست داره

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري با يه نفر ديگه حرف ميزني تركت مي كنه بدون عاشقته

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري تركش مي كني فقط سكوت مي كنه بدون ديوونته

اگه يكي رو ديدي كه از نبودنت داغون شده بدون كه براش همه چي بودي

اگه يكي رو ديدي كه يه روز از بي تو بودن مي ناله بدون كه بدون تو مي ميره

اگه يكي رو ديدي كه بعد از رفتنت لباس سفيد پوشيده بدون كه بدونه تو مرده

اگه يه روز ديديش كه يه گوشه افتاده و يه پارچه سفيد روش كشيدن بدون واسه خاطر تو مرده....

نوشتـﮧ شده در یک شنبه 11 تير 1391ساعت 10:42 توسط امیـرحسیـن| |

دعـــا میکردمـــ...

زکــــاتــ این عشــــق اشــــک نـــبـــاشـــد....

زکـــات کــــه هیـــچ.. کـــــفـــــاره اش اشــک شــــد..

نوشتـﮧ شده در شنبه 10 تير 1391ساعت 13:4 توسط امیـرحسیـن| |

چرا دنيا نمي دا ند که من غمگين ترين غمگين دنيايم /بيا اي دوست با من باش که من تنهاترين تنهاي دنيايم

نوشتـﮧ شده در شنبه 10 تير 1391ساعت 12:57 توسط امیـرحسیـن| |

 

ای مترسک آنقدر دستهایت را باز نکن

کسی تو را در آغوش نمیگیرد

ایستادگی همیشه تنهایی می آورد...

نوشتـﮧ شده در چهار شنبه 7 تير 1391ساعت 13:37 توسط امیـرحسیـن| |

 

یادمان باشد همیشه

ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"


کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"


مقداری خرد پشت "چه میدونم"


واندکی درد پشت "اشکال نداره" وجود دارد!

 

نوشتـﮧ شده در چهار شنبه 7 تير 1391ساعت 13:9 توسط امیـرحسیـن| |

 

اومدي شبيه بارون دله من خسته خاكه


 

واسه اون نم نمه چشمات ، نميدوني چه هلاكه

 

 

 

نمي دوني ، نميدوني واسه من چقدر عزيزي

 

 

 

شايدم مي دوني اما منو باز به هم ميريزي

 

 

   

نمي دونم چي رازيه كه تو چشمات خونه كرده

 

 

هر چي هست اونقدر قشنگه كه منو ديوونه كرده

نوشتـﮧ شده در سه شنبه 6 تير 1391ساعت 12:50 توسط امیـرحسیـن| |

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 16 صفحه بعد


طراحے: امیرحسین